عرفانعرفان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات نی نی مون

اولین پست سیسمونی پسر گلم - 1

از امروز میخوام آروم آروم از چیزایی که برای گل پسرم خریدم عکس بگیرم و بذارم . عزیزم سعی کردم برات زیبا ترین ها رو بگیرم. سری اول یه سری از لباس های راحتی دردونه ام. مابقی برای یه وقت دیگه نشستن زیاد اذیتم میکنه مامانی . دوستت دارم. ...
23 ارديبهشت 1394

دنیای معصوم و کودکانه اش

دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم. اون تنها عشق زندگی منه که بادستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان، امروز موهات چقدر قشنگ شده ....... وتوی اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم وبا تنها عشق زندگیم از ته دل میخندم.... آره .....تنها عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه :مامان عاشقتم........ومن با تمام پوست و گوشت و خونم عشقش رو احساس میکنم ...
22 ارديبهشت 1394

قرار ملاقات 21 با خانوم دکتر مهربون عزیزم

همین که وارد اتاق شدم خانوم دکتر گفت وااااااااای چقدر عوض شدی؟ تپل شدی؟ نشستم و با کلی انرژی که از خانوم دکتر می گرفتم سوالام رو مطرح کردم. هم وزن من رو چک کرد که گفت یک کیلو بیشتر از میزان تعیینی اضافه کردم و هم ضربان قلب شما چنان لگد محکمی به دست خانوم دکتر زدی که هم ضربان قلبت تند شد هم دست خانوم دکتر پرید بالا. کلی خندید از شیطنت شما . قرار شد یه سری آمپول و قرص برای این سرفه ها مصرف کنم تا زودی خوب بشم چون اصلا برای شما گل پسرم خوب نیست. جلسه خیلی خوبی بود و قرار شد از این به بعد هر دو هفته یکبار برم. آخه دیگه داره به اومدن شما نزدیک میشیم. کاشکی سرویس خوابت زود برسه دستمون تا بتونم اون جشنی که دلم میخواد رو برات...
22 ارديبهشت 1394

روزهای خرید

درست ده روز قبل از اینکه جنسیت شما مشخص بشه من و مامانی برای خرید سیسمونی تقریبا همه بازارهای سیسمونی رو زیر پا گذاشتیم. من که لذت میبرم از خرید کردن برای شما نفسم. تقریبا تمام وسایل و لباسهای شما خریده شده. روز پنج شنبه هم با بابایی رفتیم و سرویس خواب شما رو سفارش دادیم ولی متاسفانه دقیقا سه روز قبل از تاریخی که میخواهیم جشن سیسمونی شما رو بگیریم آماده میشه. فقط خدا کنه دیر تر از اون نشه. منم بد جور درگیر کارای خورده ریز و تزئینات هستم تا اینکه یکم کارها جلو بیافته . حتما عکس اتاقت رو برات میذارم مامانی. هنوز که حاضر نشده . کوچولوی شیطون مامان این روزها هر لحظه با ضربه های قویت میگذره. کاری کردی که همیشه احساس شادی...
19 ارديبهشت 1394

دل تنگی

روزهام شده حس ضربه های تو نازنین تر از جانم شب هام شده حس حرکت و جابه جایی تو گاهی البته بیشتر وقتها دوست ندارم که این روزها بگذره دوست دارم برای همیشه تو دلم باشی تا این عاشقانه های بین من و تو تا ابد باشه. تا ابد تو ناز کنی و من ناز بکشم. وقتی دلم برات تنگ میشه.با انگشت اشاره دو تا ضربه آروم به شکمم می زنم و صدات می کنی و چند ثانیه بعد جواب شیرین تو رو می شنوم. چقدر دلچسبه که هستی. چقدر دلچسبه که برای تو زندگی می کنم . تو امید روز و شب های منی . به حضور تو سختی ها رو کنار می زنم و همه رو فراموش می کنم. امروز روز پدر هست عزیزکم. تو هم به بابایی گفتی روزت مبارک من که گفتم. دوستت دارم هزار تا. ...
12 ارديبهشت 1394
1